مادرم تا به حال دریا را ندیده...
در عوض کربلا و سوریه و مکه را هر کدام دوبار رفته
هنوز هم که میپرسیم دوست داری دریا را ببینی یا نه میگوید :
یک بار زیارت اقا را به هزارتا دریا ترجیح میدهم.
مادرم خیلی نگران من است!
وقتی قرآن میخواند نگاه طفلکی طورش را به منی که هندزفری توی گوشم است میدوزد و برای اینکه جوانی ام را هدر میدهم برایم غصه میخورد!
ولی مادرم نمیداند...
مادرم نمیداند که من جمال بیکرانه خدا را کنار دریا یافتم!
نمیداند موسیقی امواجش را که گوش میکنم از این همه زیبایی خدا در شگفت میشوم.
خدای من در آرام گرفتن کنار چادر مادرم است و خدای مادرم صاحب کل بهشت است که کلیدش را فقط زمانی میدهد که همیشه در پایش بیوفتی و سایشش کنی!
نمیدانم خدای مادرم خیلی سختگیر است یا خدای من خیلی مهربان!
اما هرچه هست مطمئنم من خدایم را خیلی دوست دارم شاید حتی بیشتر از مادرم...
+عیدتون با تاخیر مبارک:)