یکی مثِ من...

یکی مثِ من...

امشب دلم برای تو بی‌انتها گرفت
دنیای رنگ باخته دست مرا گرفت
می‌خواستم قدم بزنم ساحل تو را
دریا دلش گرفت و پس از آن هوا گرفت

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۵ مهر ۹۶، ۰۲:۰۸ - narges mohamadzadeh
    قشنگه
  • ۲۳ مهر ۹۶، ۰۱:۰۹ - sportfullygirl
    Nice:)

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

۳۰
شهریور

جانا بنشیـــــــن حرف دل اغاز بکن

یخهای همین فاصــــــــــله را باز بکن

هی حرف بزن توطئــــــه کن راه بیا

من میــــــخرم ای جان تو فقط ناز بکن

                  ***

هی روســــریت را بتکان وقت نماز

یک ایه بخوان زیر لب از سوره ناز

تا صبح شوم غرق همیــــــن بندگیت

هی بو بکشم عـــــــطر تو را از سر آز

                  ***

بانو تو که چشـــــــــــــــــمان مرا میدیدی

هر لحظه شکوفه ای ز قلبـــــــــــم چیدی

اری تو بگو برای من هم جا هســــــــت

یک گوشــــــــــه قلب تو به جای عیدی؟

                 ***

بنشین دو سه تا شـــــــــــــعر برات گفتم

یک شعر هم از صدای پایـــــــــت گفتم

دیوانه شدن کار عجیبی هم نیــــــــــست

وقتی که درون اینه به جایـــــــــــت گفتم:

                ***

میخواهمـــت انکار برایم سخت است

پوشیدن  افکار برایم سخـــــــــت است

شــــــــــاید بروم یک دو قدم بی تو ولی

با این دل بیمار برایــــم سخت است

«سید محسن موسوی»

 

+عیدتون مبارک:)

عیدی دیگه نداشتم!برگه سبزی تحفه درویش و اینا!قبول کنین دیگه:)

 

  • mohsen Mousavi
۲۵
شهریور

از خنده های بی دلیل تو ترسیده بودم باز

از چشم های بی بدیل تو ترسیده بودم باز

شاید برای ماندن تو معجزه کــــــــــــــــــــم بود

از آن شب رحیــــــــل تو ترسیده بودم باز

«سید محسن موسوی»

_ پنجشنبه که میشود

انگار یک قرار نانوشته هست که باید منتظر بود

منتظر که یا چه فرقی نمیکند

شاید منتظر شکفتن یک گل زیبا

شاید منتظر دیدن یک دوست

شاید چشم انتظار پیامی اشنا

شاید منتظر پاییز...آری شاید منتظر پاییز...

 

+ اخرین پنجشنبه تابستونتون قشنگ:)

 



  • mohsen Mousavi
۲۲
شهریور

مادرم تا به حال دریا را ندیده...

در عوض کربلا و سوریه و مکه را هر کدام دوبار رفته

هنوز هم که میپرسیم دوست داری دریا را ببینی یا نه میگوید :

یک بار زیارت اقا را به هزارتا دریا ترجیح میدهم.

مادرم خیلی نگران من است!

وقتی قرآن میخواند نگاه طفلکی طورش را به منی که هندزفری توی گوشم است میدوزد و برای اینکه جوانی ام را هدر میدهم برایم غصه میخورد!

ولی مادرم نمیداند...

مادرم نمیداند که من جمال بیکرانه خدا را کنار دریا یافتم!

نمیداند موسیقی امواجش را که گوش میکنم از این همه زیبایی خدا در شگفت میشوم.

خدای من در آرام گرفتن کنار چادر مادرم است و خدای مادرم صاحب کل بهشت است که کلیدش را فقط زمانی میدهد که همیشه در پایش بیوفتی و سایشش کنی!

نمیدانم خدای مادرم خیلی سختگیر است یا خدای من خیلی مهربان!

اما هرچه هست مطمئنم من خدایم را خیلی دوست دارم شاید حتی بیشتر از مادرم...

 

+عیدتون با تاخیر مبارک:)

 

 

  • mohsen Mousavi